دنیای سرگرمی

فقط چند دقیقه برای داشتن سرگرمی وقت بگذاریم


خوش شانسی یا بدشانسی؟

 یک داستان قدیمی چینی هست که می گوید:

پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم می زد. روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد. همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد به نزد او آمدند و گفتند: عجب بد شانسی ای آوردی! پیرمرد جواب داد: "بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می داند؟ "

چندی بعد، اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر به خانه بازگشت. این بار همسایگان با خوشحالی به او گفتند: "عجب خوش شانسی ای آوردی!" اما پیرمرد جواب داد: "بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می داند؟"

بعد از مدتی، پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی می کرد یکی از آن اسب های وحشی را رام کند، از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست. باز همسایگان گفتند: "عجب بد شانسی ای آوردی!" و این بار هم پیرمرد جواب داد: "بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می داند؟"

در همان هنگام، ماموران حکومتی به روستا آمدند. آنها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند. از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند. اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمی تواند راه برود، از بردن او منصرف شدند. "بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می داند؟" 

هر حادثه ای که در زندگی ما روی می دهد، دو روی دارد. یک روی خوب و یک روی بد. هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست. بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم. زندگی سرشار از حوادث است.

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: جمعه 31 خرداد 1392برچسب:خوش شانسی یا بدشانسی؟, | موضوع: <-CategoryName-> |